تا بیکرانه ها
بین من وشوق
مردابی شد
ودر چشمانم سوسو زد
هیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــچ
وآن همه خالی
بر من
دمَرشد .
پا های شما
شاید
توان پیمودن این عرصه را چشیده است .
دستانی
شوک کشیدن را شاید
هنگام لمس لذت
مثل کودکی که عروسک از دستش .
تا بیکرانه ها
مرداب پیداست
وشوق من
بسته پَر
پا ی بسته
فرمان خال بی ذوق خویشم شد.
باران را
می شناسم خوب
رفیق سبزینه هاست .
تو واشک را
هم
که پشت دریچه ی رویاهای درخت
خاک راعقیم می کرد.
وتوت شیرین باغ را
تا ابد
تلـــــــــــــــــــــخ
نــــــــــــــــــــــــه !
تا هنوز !
برای ابد
پایتان
نزدیک آسمان شود
خورشید
خواهد زد
به چشم شما .
باحیا تراز شما
شرمی است
که سرتان را خم می کند
وقت گذر
ازروبروی گناهتان .
سایه انداخت
ابر نیرنگ خویش
روی رویائی ترین
فصل رویش باغ
و
روسپیانه
قصه بَزک وگنجشک را
قناری سرود.
سالیانی به پنهان عاهاتی از جنس شوکران . شب وروز براجاق شان دیگی می جوشید سر ریز از دغل . فراهم آرند . تدبیری کند . شیرین کند شته ای را دید که با هزاران عشوه پروانه ای . پرید . ضیافت پاتوغ کردند . نهاده وتبریکی به سپیدارگفتند و کم کم رفتند . نصیب است . وخودش پس دریچه ی سمت باغ رفت و به زوزه نشست . سوم . آهی از ریشه و تنه وشاخ وبرگ وچهره اش شکسته و زخمــــــــــــــــــــــــــی وازذکا وت وهنرش رقصها کرد . عاهت : عافت . بلا . آنچه چیزی را تباه وفاسد کند
تاازبرای بدام انداختن سپیداری از قبیله ی ماهتابیان حیلتی
عاهت بزرگ :
در جلد عمرش چند شته داشت .
که یکی از آنان نر شته ای بود ماده نما . که وحشتناک به
هم آغوشی با درخت عشق می ورزید .
از این رو .
عاهت بزرگ .
سومین شته اش را که ماده ای حریص وپلیدتر بود .
به حضور خواند .
و گفت بایداز هنرحیلت نا میمونش . برای شته ی ماده نما
تا برادر خواهر نما از شهرت هم آغوشی با درخت کامی
ماده شته گفت . باید به هیئت پروانه گان درآئیم .
تاباغی خام از راه رسد و به ما آغوش باز کند .
اوشته ی ماده معاب را به هزار خدعه رنگ ولعاب کرد .
تا به جر گه پروانه گان در آمد .
که خانواده اش انگشت به دهان اورا کف زدند .
ایامی نشد . که سپیداری در عبور از کنار چشمه ی خویش
بال خوش خط وخال در آینه ی آب به آسمان نشان می دهد .
درخت دروازه دل بگشود وشته ی پروانه نما به دالان قلب اش
دیری نشد که بساط شبنم ونسیم باغ را آذین کرد .
ودرفصلی که هر سویش را مرغان طنازی می کردند برای
پروانه ها یی هم به مهمانی رسیدند و هر یک شهدی به کام
وکسی بجزدرخت بیچاره وعاهات نماند .
ماده شته ی سوم .
برگی آراست وشته خواهر معابش برآن کرد .
وصید را گفت به دنبالش شو که تورا از طا یفه ی بها ران
در هوای تا ریک باغ . در ختان از صدای زوزه ماده شته ی
برکشیدند و دست و پایش به شا خسار پیچیدند .
اشک ستا رها بر باغ نشت .
به پا ئیــــــــــــــــــــــــــــــــــــزی نا به هنگام در آمد .
ماده شته ی سوم مست وشاد در شب پیروزی اش فرو رفت